شب شد و ما برای دیدن موش ها به کمین نشستیم.دیدیم به به ،نه یکی و دوتا و نه ده تا!! پس اینجا خانه ی موش هاست.موش ها به حضور ما اهمیتی نمی دادند.همه یک اندازه و ریز بودند.بعضی گوشه ی پتو را می جویدند و بعضی هم گوشه ی کفش هایمان را به دندان گرفته بودند.بی وجدان ها طنابمان را هم جویده بودند.اینکه چطوری یکی از آن ها در کاسه ی خورش افتاده بود.برایمان زنگ خطر جدی بود.روز بعد در را کوبیدیم و گفتیم:...
به ادامه مطلب مراجعه کنید.