اِنْقَادَتْ لَهُ اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةُ بِأَزِمَّتِهَا وَ قَذَفَتْ إِلَيْهِ اَلسَّمَاوَاتُ وَ اَلْأَرَضُونَ مَقَالِيدَهَا وَ سَجَدَتْ لَهُ بِالْغُدُوِّ وَ اَلْآصَالِ اَلْأَشْجَارُ اَلنَّاضِرَةُ وَ قَدَحَتْ لَهُ مِنْ قُضْبَانِهَا اَلنِّيرَانَ اَلْمُضِيئَةَ وَ آتَتْ أُكُلَهَا بِكَلِمَاتِهِ اَلثِّمَارُ اَلْيَانِعَةُ
دنیا و آخرت ، خدا را فرمانبردار است و سر رشته ی هر دو به دست اوست آسمان ها و زمین ها کلیدهای خویش را به او سپردند و درختان شاداب و سر سبز، صبحگاهان و شامگاهان در برابر خدا سجده می کنند و از شاخه های درختان ، نور سرخ رنگی شعله ور شده ، به فرمان او میوه های رسیده را به انسان ها تقدیم می دارند...
لطفا به ادامه مطلب مراجعه کنید
سعدی هم به تبع از امام علی (ع) در گلستان تمام جهان را در حال شکر گزاری تسبیح حق می بیند و چنین می گوید:
یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه ای خفته ، شوریده ای که در آن سفر همراه ما بود نعره بر آورد و راه یبان گرفت و یک نفس آرام نیافت. چون روز شد گفتم: این چه حالت بود گفت بلبلان را شنیدم که به نالش در آمده بودند، از درخت و کبکان در کوه و غوکان در آب و بهایم در بیشه اندیشه کردم که مروت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته.
دوش مرغی به صبح می نالید عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را مــــــــگر آواز من رســید به گوش
گفت باور نداشتم که ترا بانگ مرغـــی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط ادمیت نیست مرغ تسبیح گوی و من خامــــوش